تازه ها، بخش
دوازدهم
به روز کردن بعدی اوایل
ژانویه 2013
در برابر حقیقت
شاید در بعضی موارد دعوا بر
سر این باشد که این یکی «بد» و آن یکی «خوب» است. اما در جهان بیشتر دعوا بر سراین
است که چه برداشت و تعریفی این یکی و آن یکی از خوبی و درستی دارند.
آیا من برداشتی بهتر و جالب
تر از خوبی و درستی دارم؟ آیا من تعریفی بهتر و جالب تر از خوبی و درستی دارم؟
دعوا بر سر این نیست. دعوا
بر سر این است که آیا من بر سر ارزش هایم باقی می مانم یا نه.
خط جبهه در من قرار دارد و
خط جبهه در خارج از من قرار دارد. من از این شهامت برخوردار نیستم که خودم نباشم.
این یک فضیلت است یا بزدلی؟ نمی دانم. این چنین، یا آن چنان. دست کم از این شهامت
برخوردارم که خودم باشم. این که دیگر باید یک فضیلت باشد! آخ ببخشید! شاید. من بنا
را بر برداشت خودم از خوبی و درستی گذاشتم.
در برابر حقیقت ناحقیقت قرار
ندارد. حقیقتی دیگر قرار دارد. حقیقت تعبیری است که من از آن دارم. حقیقت تعبیری
است که تو از آن داری. و حقیقت چیزی است که در واقع هست. خوشبختانه یا متاسفانه ما
هیچ گاه به آن پی نخواهیم برد. در غیر این صورت، پایان کار خواهد بود. پایان من،
پایان تو، پایان ما.
بدون فانتزی واقعیت چیزی کم
دازد.
ژان پل سارتر (نقل آزاد)
فرشته ای بر فراز
شهر
چیزی هست،
که اگر باشد، همه چیز به
نحوی با هم می خواند
و چنان چه نباشد، همه چیز به
نحوی با هم نمی خواند
چه در این لحظه شاد باشی، چه
اندوهگین
چه در این لحظه خوشبختی
احساس کنی، چه درد
چه این گونه باشی، چه گونه
ای دیگر
آن را هرچه می خواهی بنام
من آن را فرشته می نامم
فرشته ای بر فراز شهر
که مرا نظاره می کند
او آن جا بود و هست
مسئله این است، که آیا من به
او دسترسی دارم یا نه.
آن چنان
پایانش خوب، همه چیزش خوب
پایانش که خوب نیست
قبول، چیزی خوب هم همراهش
هست
همه چیزش هم که خوب نبود
قبول، چیزی خوب هم همراهش
بود
و من داستان هایی با پایان
خوب را دوست دارم
آن چنان، آن چنان، آن چنان،
آن چنان.