۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

شعر، بخش دوم

بخش دوم
یازده شعر

برگذیده ای از اشعار1999ـ1998. منتشر شده به زبان آلمانی در سالنامه ادبی ولفن گارتن در سال 1999.

Welfengarten, Jahrbuch für Essyismus, herausgegeben von Leo Kreutzer und
Jürgen Peters, Nr. 9, 1999, Revonnah Verlag



من های من

من یک من دارم
که رفتار می کند

یک من دوم دارم
که نظاره می کند،
چه می کنم

یک من سوم دارم
که هر کاری می خواهد می کند
و به حرف های من گوش فرا نمی دهد

و یک من چهارم دارم
که با همه من هایم دوست است

اما متاسفانه
او همیشه خانه نیست.


رویا

آن ها چهر نفر بودند
و ناراضی
سه نفر از آن ها فکر می کردند
چهارمی دلیل نارضایتی آن ها است
و کلک او را کندند

آن ها سه نفر بودند
و راضی تر از گذشته نبودند
دو نفر از آن ها فکر می کردند
سومی دلیل نارضایتی آن هاست
و کلک او را کندند

آن ها دو نفر بودند
و راضی تر از گذسته نبودند
یکی از آن ها فکر می کرد
دیگری دلیل نارضایتی اوست
و کلک او را کند

حالا او تنها بود
و راضی تر از گذسته نبود
او در رویای یک دشمن بود
رویا ناراضی بود
و کلک او را کند.


نه نمی تواند حقیقت داشته باشد

کسی که با دشمنان خلق رابطه برقرار کند
یک خائن است

کسی که با یک خائن رابطه برقرار کند که با دشمنان خلق رابطه برقرار می کند
یک خائن است

کسی که با یک خائن رابطه برقرار کند که با یک خائن رابطه برقرار می کند که با دشمنان خلق رابطه برقرار می کند
یک خائن است

کسی که با یک خائن رابطه برقرار کند که با یک خائن رابطه

نه نمی تواند حقیفت داشته باشد
من یک خائن هستم.


معادله ریاضی

یک به اضافه دو برابر است با سه
بنابراین
من دو دوست دارم
و ما با هم سه نفریم

یک به اضافه یک برابر است با دو
بنابراین
من یک دوست دارم
و ما با هم دو نفریم

یک منهای یک برابر است با صفر
بنابراین
من دوستم را از دست داده ام
و ما با هم صفر هستیم

اما من خودم را مانند صفر احساس نمی کنم
چیزی هم حتی کم دارم
من خودم را مانند منهای یک احساس می کنم
بنابراین
یک منهای یک برابر است با منهای یک

به حساب ریاضی من دو دوست از دست داده ام
بنابراین
یک منهای دو برابر است با منهای یک.


یک رویا

یک پلوور سرخ رنگ داشتم
در سفری آن را از دست دادم

براه افتادم
به هر سو
و آن را هیچ کجا نیافتم
پلوور سرخ رنگ وجود داشت
اما من فکر می کردم
پلوور من سرخ پررنگ می باید یاشد

خسته و کوفته بازگشتم
به سوی خانه خود
در را گشودم
در اطاق پذیرایی
جلو پنجره
روی دسته یک صندلی
یک پلوور کهنه سرخ رنگ قرار داشت
قدری درنگ کردم
اما بعد آن را پوشیدم
و احساس خشنودی کردم.


مرد نمونه

من مرد نمونه نام دارم
همسر من همسر نمونه نام دارد
ما دو فرزند داریم
آن ها پسر نمونه و دختر نمونه نام دارند
منزل ما منزل نمونه نام دارد
ما یک اطاق پذیرایی نمونه داریم
یک اطاق خواب نمونه
دو اطاق بچه نمونه
و یک آشپزخانه نمونه
غذای محبوبمان غذای نمونه نام دارد
ما یک تلویزیون نمونه هم داریم
و برنامه محبوبمان برنامه نمونه نام دارد

خلاصه کنم
من یک انسان نمونه هستم

اما میدانید
واژه ی انسان نمونه هم اکنون در من احساسی را بر انگیخت
که با احساس نمونه ام در تناقض قرار دارد
حرف آخرم را پس می گیرم.


حیف

قهوه خوش مزه است
حیف که شیر نداری

متاسفم که شیر ندارم

قهوه با شیر خوش مزه است
حیف که شکر نداری

متاسفم که شکر ندارم

قهوه با شیر و شکر خوش مزه است
حیف که شیرینی نداری

متاسفم که شیرینی ندارم

شیرینی با قهوه خوش مزه است
حیف که من کمی کسلم

متاسفم که تو کسلی.


رویا های گرم

بیرون سرد است
چند تا رویای گرم می پوشم
و به گردش می روم

رهگذران نگاهم می کنند
انگار که عریانم.

پل

گدشته من آینده ای ندارد
و اینده من گذشته ای ندارد

پلی میان آن ها
می سازم

در پل گذشته ام آینده ای می یابد
و آینده ام گذشته ای

می میرم
و دوباره جان تازه ای می گیرم.

(نسخه تغییر یافته)


تصویرم از خویشتن

صبح
پیش از آن که از خانه خارج شوم
تصویرم از خویشتن رئالیستی است

نزدیکی های ظهر به تصویری اکسپرسیونیستی
دگرگونی پیدا می کند

عصر تصویرم از خویشتن
کوبیستی است

شب یک امپرسیونیستم.


پیش گفتگو

آن چه را که می خواهم با او درمیان بگذارم
پیش از آن با خویشتن در میان می گذارم

آن جا که من حق ندارم او عصبانی می شود
و من به او حق می دهم
آن جا که او حق ندارد من عصبانی می شوم
اما او به من حق نمی دهد

فکر می کنم بهتر باشد
همین حالا به ملاقات او بروم.

تازه ها، بخش دوم

بخش دوم


آن چه به صلاح من است

آن چه به صلاح طبقه کارگر است، به صلاح بشریت است
آن چه به صلاح حزب طبقه کارگر است، به صلاح طبقه کارگر است
آن چه به صلاح کمیته مرکزی حزب طبقه کارگر است، به صلاح حزب طبقه کارگر است
آن چه به صلاح دفتر سیاسی حزب طبقه کارگر است، به صلاح کنیه مرکزی حزب طبقه کارگر است
آن چه به صلاح دبیر دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب طبقه کارگر است، به صلاح دفتر سیاسی حزب طبقه کارگر است

من دبیر دفتر سیاسی هستم
آن چه به صلاح من است، به صلاح دفتر سیاسی است، به صلاح کمیته مرکزی است، به صلاح حزب است، به صلاح طبقه کارگر است، به صلاح بشریت است
بنابراین آن چه به صلاح من است به صلاح بشریت است، از همین رو انسانی و حقیقی است
یک سرمایه دار احمق هم درست همین طور می اندیشد
من سرمایه داری را رد می کنم.


خوب است

خوب است که گاه به گاه با بعضی انسان ها مواجه می شوم. بعد از آن به خود میگویم، انسان من جمله چه شگفت انگیز است. این به تصویرم از جان جان تازه ای می بخشد. بعضی تجربیات با انسان ها تصویر ما را از جهان کدر می کنند.


سفری یه سرزمین نا آشنا

برای ضعف هایم
و برای ضعف های تو
بهایی پرداخته ام

و همه ی آن چه از توانایی دارم
مدیون خویشتن و تو ام

ضعف ها زندگی را جالب می کنند
آن ها ما را منحصر بفرد و حساس می کنند
آن ها به زندگی ما یک دینامیک می بخشند
و اغلب آن ها داستانی را به جریان می اندازند
سفری به سرزمین نا آشنا
با خویشتن نا آشنای خویش آشنا می شویم.


.