۱۳۹۲ آذر ۲۸, پنجشنبه

تازه ها، بخش هفدهم



تازه ها، بخش هفدهم
آخرین به روز کردن دسامبر 2013


نزد یک فروشگاه بزرگ

لذت آری
اما لطفا نه یک خوش گذران

بازی آری
اما لطفا نه یک بازی گر

رمانتیک آری
اما لطفا نه یک رمانتیست

انسان دوستی آری
اما لطفا نه یک انسان گرا

اخلاق آری
اما لطفا نه یک اخلاق گرا

خرد آری
اما لطفا نه یک خرد گرا

اندوه آری
اما لطفا نه یک اندوهگین

عشق آری
اما لطفا نه یک عاشق پیشه

کینه آری
اما لطفا نه کینه توز

چی داری سفارش می دهی؟
یک من
نزد یک فروشگاه بزرگ در مرکز شهر.



من به همان اندازه آسیب پذیرم، که تو هستی
(نسخه اصلاح شده)

من به همان اندازه یک ایرانی هستم، که یک آلمانی هستم. من به همان اندازه یک آلمانی هستم، که یک هلندی هستم. من به همان اندازه یک هلندی هستم، که یک آفریقایی هستم. من به همان اندازه یک آفریقایی هستم، که یک آمریکایی هستم. من به همان اندازه یک آمریکایی هستم، که یک عرب هستم. من به همان اندازه یک عرب هستم، که یک ژاپنی هستم. من به همان اندازه یک ژاپنی هستم، که یک هندی هستم.

من همان ماهی را می بینم، که تو برای دیدن داری. من همان ستاره ها را می بینم، که تو برای دیدن داری. من همان هوایی را تنفس می کنم، که تو برای تنفس داری.

من به همان اندازه آسیب پذیرم، که تو هستی. من به همان اندازه به شادی اشتیاق دارم، که تو داری.

زمانی مردم نان را با هم تقسیم می کردند. بیا! ما با هم امید را تقسیم می کنیم.


یک پاسخ

نخستین اتوپی ام را زمانی داشتم که یک جوان بودم. مانند تجربه نخستین عشق بود. ناب و مهربان. انرژی مرا آزاد کرد. احساس می کردم در آسمان هفتم هستم. احساسی از رهایی.
اکنون قرن بیست و یکم است. و من با دو پایم روی زمین ایستاده ام. اکنون آنقدر ها رسم نیست، اتوپی داشته باشی. می توانم بفهمم. اتوپی زمان جوانی ام برایم پیامد هایی داشت. رهایی ام بعد ها مرا گرفتار یک مخمصه کرد. سرخوردگی هایم متناسب با آن بیش از اندازه بودند. در تمام سلول های بدنم نشست کرده بودند. بازیچه آشفتگی های درونم بودم و دیوهای درونم.
کسی که یک بار دوست داشته است، قادر نیست بدون پیامدهایش دست از عشق بشوید. کسی که یک بار اتوپی داشته است، قادر نیست بدون پیامدهایش بدون یک اتوپی سر کند.
می دانم پیامدها یعنی چی. بدون شادی، عشق عشق نیست. در عشق ما شادی را هم تجربه می کنیم. اتوپی ها تغییر می کنند. در برابر یک اتوپی از دست رفته، یک اتوپی دیگر کمک می کند. اتوپی ایی که پاسخی باشد به هستی ات، این جا و حالا. نخستین اتوپی من پاسخی بود به هستی ام. آن جا و آن زمان.


خورشید را برایت هدیه آورده ام، گفت

امید برایم یک تجمل بود
خورشید در سرزمین من غروب کرده بود

ما به یکدیگر نگریستیم
یک خورسید زاده شد

امروز در رویا دیدم، او نزد من است
آرام و مهربان
پرسیدم: این جا چه می کنی؟
خورشید را بر ایت هدیه آورده ام، گفت

و رفت.

درست و حسابی


چه باید کرد؟

پرسش این نیست، که چه باید کرد
پرسش این است که آیا کاری را که هم اکنون می کنی درست و حسابی می کنی
هم اکنون این متن را می نویسم
درست و حسابی بنویس!
درست و حسابی قهوه بنوش!
درست و حسابی سیگار بکش!
درست و حسابی غذا بپز!
درست و حسابی خرید کن!
درست و حسابی دوست بدار!
درست و حسابی دوستی کن!
درست و حسابی رنج ببر!
درست و حسابی ترک کن!
درست و حسابی فعالیت کن، چنانچه یک کنشگر می باشی
درست و حسابی مجادله کن!
درست و حسابی اعتراض کن!
درست و حسابی تشویق کن!
درست و حسابی تنبیه کن!
درست و حسابی پوزش بطلب!
و وقتی روز سپری شد،
درست و حسابی بخواب!
اما متاسفانه یک خط در میان نمی شود
همه چیز یک خط در میان نمی شود

یک خط در میان گذشت کن!
اما درست و حسابی.

۱۳۹۲ مهر ۹, سه‌شنبه

تازه ها، بخش شانزدهم


تازه ها، بخش شانزدهم

به روز کردن بعدی ژانویه 2014

 

 

 

یک آری

 

چرا به اتوپی نیازمندم

برای این که اگو دارم

در غیر این صورت چه گونه می توانستم آن را تسکین دهم

اتوپی یک آری به زندگی است

 

چرا به عشق نیازمندم

برای این که از روان برخوردارم

در غیر این صورت چه گونه می توانستم آن را رام کنم

عشق یک آری به دیگری است

 

چرا به خرد نیازمندم

برای این که موجودی خرد گریز نیز هستم

در غیر این صورت چه گونه می توانستم خویشتن را بفهمم

خرد یک آری به خویشتن است.

۱۳۹۲ تیر ۱۰, دوشنبه

تازه ها، بخش پانزدهم


تازه ها، بخش پانزدهم

به زور کردن بعدی اوایل اکتبر 2013

 

 

مقداری یک برده بودن بد نیست!

 

من می خواستم متعهد باشم. متعهد بودم. و احساس آزادی می کردم. می توانستم به تعهداتم جامه عمل بپوشانم. و از این حفره سیاه بی خبر بودم. یکباره سر باز کرد.

در این میان این حفره هنوز هست. سیاه نیست. رنگ گوشت تنم را دارد.

تعهدات به این سو، تعهدات به آن سو. آیا آزادی تبعیت از تعهداتی نیست که تو برای خودت تعریف کرده ای؟ این حرف تازه ای نیست. اغلب به نحو آشکار یا پنهان این را می دانند. دست کم از زمان آگوستین یا بعدها از زمان روسو. مسئله این است که آیا بر رنجهایم و دردم کنترل دارم یا نه. فکر می کنم داشته باشم، اما نه همیشه. همیشه هم که نباید آزاد باشم. مقداری یک برده بودن بد نیست! برده ها از دوستان من بودند.

 


در یک چهره

 

چه چیزی ژرفا را

در یک چهره پدید می آورد؟

 

ترکیب تکه های لباس هایش نیز

به آن اشاره می کنند

 

کیف بر شانه اش

و رنگ کیسه پارچه ای خریدش

آن را تکمیل می کنند.

 

 

چهره اش

 

این اثر رنج

بر چهره اش

 

او که آن را پشت سر گذاشته است!

او که آن را هضم کرده است!

 

چهره اش داستانی را نقل می کند.

 

 

 

۱۳۹۲ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

آلیس میلر


تازه ها، بخش چهاردهم

به روز کردن بعدی اوایل جولای 2013

 

با الهام از آلیس میلر

 

از مدت ها پیش

 

او با یکی دیگر به مثابه آشغال تمام عیار رفتار کرد. و این یکی با یکی دیگر به مثابه اشغال تمام عیار رفتار کرد.

یک زمانی قرعه به نام من افتاد. یکی با من به مثابه اشغال تمام عیار رفتار کرد. سر تا پایش یک داستان اشغال. من همکاری نمی کنم! با تو به مثابه یک اشغال تمام عیار رفتار نخواهم کرد. آیا این نیت کافی است؟ نه! پس از آن که او با من به مثابه آشغال تمام عیار رفتار کرد، من خویش را درست به مثابه یک اشغال تمام عیار احساس می کردم. بنابراین قبل از آن باید اشغال ها را از خویش بزدایم. با یک دستمال تمیز. چند تایی در اختیار دارم. به آن ها هنگام گریستن نیاز دارم.

ایا اشک هایم از مدت ها پیش اشغال ها را از روحم نزدو ده اند؟

۱۳۹۱ دی ۱۲, سه‌شنبه

تازه ها، بخش سیزدهم


تازه ها، بخش سیزدهم

به روز کردن بعدی اوایل آوریل 2013

 

 

رهاننده را می شود تعریف کرد

 

یک قربانی

آیا تو تیز در خویش یک قربانی داری؟

ننگ نیست

اما این ننگ است،

که او را ستایش کنی

 

یک جلاد

آیا تو نیز در خویش یک جلاد داری؟

ننگ نیست

اما این ننگ است،

که دست او را باز بگذاری

 

یک رهاننده

آیا تو نیز در خویش یک رهاننده داری؟

رهانند ه را می شود تعریف کرد

همین!

اما زیاده روی نکن!

 

من و تو تنها یک همبازی هستیم.

 

 

معنای بیشتر

 

نفس اخلاقی نیست. من به چیزی دیگر نیاز دارم. آن را اتیک بنام، وجدان، خوبی، عشق، خدا، یا چیزی دیگر. من در معرض تهدید قرار دارم، به تباهی بلغزم. من در معرض تهدید قرار دارم، ضایع شوم. من همیشه در معرض تهدید قرار داشتم.

و همیشه یکی دیگر حضور داشت. تو حضور داشتی. آیا با من متولد شده ای؟ آیا مرا درست زمانی ترک می کنی، که من جهان را ترک می کنم؟

نفس نباید هم اخلاقی باشد. بدین ترتیب تو معنای بیشتر در زندگی من پیدا می کنی. من استقبال می کنم، که چنین است. خوش آمدی!

آیا به نفس خویش اعلان جنگ داده ام؟ نه! به آن پیشنهاد صلح داده ام. راستی، راستی!

 

 

چه می توانی کنی؟

 

چه می توانی کنی؟

وقتی در زندگی عمیق جریحه دار شده باشی

 

می توانی زندگی را بزرگ بنویسی

می توانی عشق را بزرگ بنویسی

می توانی حقیقت را بزرگ بنویسی

و یا این که

 

و یا این که

 

و یا این که

در انتظار تباهی ات بمانی.

 

 

شاید

 

شاید پدر من می توانست بهتر از آن باشد که بود

شاید دوستان من می توانستند بهتر از باشند که بودند

شاید دشمنان من می توانستند بهتر از آن باشند که بودند

 

شاید تو بتوانی بهتر از آن باشی که هستی

شاید من بتوانم بهتر از آن باشم که هستم

 

من گاهی شجاعم

گاهی جالب توجه ام

گاهی می گریم

گاهی می خندم

با تو

یا بی تو

 

و گاهی بهتر از آنم، که هستم.

 

 

خنده ام می گیرد!

 

من یک مسئله بودم

آیا تو نیز یک مسئله بودی؟

 

خنده ام می گیرد!

من هنوز هم یک مسئله هستم

اما اکنون یک راه حل نیز هستم

 

آن زمان تو راه حل بودی

تو نیز بخند.

 

 

آیا این دلیلی است؟

 

وقتی فکرش را می کنم،

که چند بار در طول یک روز

نقش بد را بازی می کنم

یا باید بازی کنم

 

در برابر دوستان

در برابر آشنایان

در برابر آن ها که شاید چندان علاقه ای به آن ها نداشته باشم

در برابر غریبه ها

 

آیا این دلیلی است برای

شجاعت کمتر

همبستگی کمتر

عدالت کمتر

عشق کمتر؟

 

شاید

 

نمی دانم

شاید هم بیشتر

یا هر دو.