۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

متن، بخش دوم

بخش دوم


من سابق من

من سابق من موجب رنج من است. او بیش از اندازه خودش را با واقعیت سازگار می کند و یا به واقعیت اعلان جنگ می کند. او مرا درگیر مشکلات می کند. به او می گویم، من سابق عزیزم، این استراتژی شاید در شرایط اضطراری بجا باشد، اما من اکنون در شرایط اضطراری بسر نمی برم. و در شرایط متعارف این استراتژی ناعاقلانه است. من ترجیح می دهم خیلی زیاد با واقعیت سازگاری نکنم و به آن اعلان جنگ نمی کنم. با آن مجادله و مصالحه می کنم.
من نمی خواهم انکار کنم، که من حامل گذشته خویشم. من سابق من به من کمک کرده است، از پس شرایط اضطراری در زندگی ام بر آیم. او دوست من است. اما من حامل زمان حاضر و آینده ام نیز هستم. بنابرین با من سابقم مرزبندی می کنم. این که او مرا هم چنان همراهی می کند، مرا عصبانی نمی کند. یک اطاق در خانه ام به او واگذار می کنم. گاه به گاه نزد او می روم و با او گفتگو می کنم، یا او نزد من می آید و با من گفتگو می کند. با او جدی و با تساهل برخورد می کنم.
من حامل من سابقم نیز هستم.


گلوله برف

هنگام زمستان در خیابان جوانان را نظاره می کنم که برف بازی می کنند. گاهی در میان آن ها قرار می گیرم و گلوله برف به من هم اصابت میکند. چنان چه در یک سال به اندازه ی کافی برف نبارد تا امکان برف بازی را فراهم آورد، جای آن ها را خالی احساس می کنم. بارش برف مرا هم به وجد می آورد. با بارش برف اشتیاق به جوانی ام در من بیدار می شود.
هنگام عبور از جلوی حیاط مقابل خانه ها در خیابانمان، مقداری برف از روی دیوار بسیار کوتاه حیاط ها برمی دارم و یک گلوله برف می سازم. کمی بعدتر آن را رها می کنم. بر زمین در برابرم. به همین بسنده می کنم. خاطرات دوران جوانی ام نیز از دستانم رها شده اند. بر زمین پشت سرم.


من به پایینی ها تعلق دارم

من به پایینی ها تعلق دارم. گاه به گاه به سینما می روم. ردیف صندلی ها در سینما در من هیرارشی در این جامعه را تداعی می کنند. جای من در میان ردیف های پایینی است.
من یک مردم. مرد بودن زیباست. عاشق یک زن می شوم. یک شهروندم. شهروند بودن چند جانبه است. همه ی وجوهم را زندگی می کنم. آین جا من جوری دیگرم. جوری دیگر بودن پرخواسته است. از موضعی بیرونی جامعه را نظاره می کنم. یک شاعرم. شاعر بودن با معناست. مشاهده هایم را با دیگران در میان می نهم.

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

تازه ها، بخش سوم

بخش سوم


و آن ها را دوباره فتح می کنم

خوشحالم
که خانه را ترک می کنم
و قدم در واقعیت می نهم
واقعیتم میهن من است

و خوشحالم
که به خانه باز می گردم
آن جا واقعیت درون منتظر من است
واقعیت درون نیز میهن من است

همیشه این طور نیست
باید گاه به گاه آن ها را دوباره فتح کنم
و آن ها را دوباره فتح می کنم.


و سرانجام

از زمانی که در یک مجله خواندم که عکس های ماهواره ای نشان می دهند که کره زمین با پستی و بلندی هایش بیشتر شبیه یک سیب زمینی است تا یک کره، احساس آسودگی می کنم.
روح من هم بیشتر شبیه یک سیب زمینی است. با پستی و بلندی هایش. کلاف خاطراتم هم بیشتر شبیه یک سیب زمینی است. با پستی و بلندی هایش. زندگی نامه ام هم بیشتر شبیه یک سیب زمینی است. با پستی و بلندی هایش.

و سرانجام روحیه ام هم بیشتر شبیه یک سیب زمینی است. با پستی و بلندی هایش.




تساهل

انتقاد از خود
و تساهل

انتقاد
و تساهل

مشکل
و تساهل

درد
و تساهل

شادی
و تساهل

موفقیت
و تساهل

عدم موفقیت
و تساهل

جای کمتری
برای درماندگی

و حالا که،
پس

درماندگی
و تساهل