شعر، بخش چهارم
برگزیده اشعار، 1991 تا 1997
در پارک
در پارک دیدمش
گفتم چه هوای خوبی
تصدیق کرد و رفت
وقتی در پس آخرین درخت ناپدید شد
هوای دلم گرفت.
پروانه و ناقوس
تا شهر راهی نیست
بانگ ناقوس کلیساها یادآور نیمروزند
آفتاب
گرم می تابد
آسمان
آبی است
پروانه ای سرگردان
بر فراز علف های هرز کنار مزرعه می رقصد.
رویاهایم
رویاهایم
هم چون شهاب
بر آسمان تیره خاطرم خطی رسم می کنند
این اختران سوخته
خبر از کدام انفجار نهان
در این سرای گمشده دارند.
رنگین کمان
عشق حاصل بی رمق تنهایی بود
آفتابی بی رنگ
و اعتراف من
سر آغاز فصل ها
لب های تو بر لبانم
پایان توهم خورشید بود
زمین یکباره سرد شد
شب
قطره ی شبنمی
روز
رنگین کمانی
بر آسمان
جهان بازیچه کودکان دیوانه است.
نه این که خود چنین خواسته باشم
بارها پیشانی مرگ را بوسیده ام
و سفرم را
همواره از اعماق تباهی آغاز کرده ام
نه این که خود چنین خواسته باشم
در جهانی زیسته ام
که در آن
شکوه زاده ی تباهی است
و تباهی زاده ی شکوه.
آرمانم
آرمانم
هم چون عصر
پرده ای تیره شده بود
میان من و رهگذران
بردمش بالای کوهی
کشتمش
پای صخره ای به خاک سپردم
گریستم
و بازگشتم
شب بود و
شهر چراغانی
شهر بود و
شب چراغانی.
حفره ی تیره
معصومیت عشق را
لطافت عشق را
خشونت عشق را
آزمودیم
ما این جام شهد یا زهر را
تا به آخر نوشیدیم
اکنون زمان یاد ترا از خاطر من ربوده است
تنها حفره ای تیره به جای مانده
که به آشیان رها شده پرندگان می ماند
بر تنه درخت.
آواز قو
وقتی دیگر شوری برای دوست داشتنش نداشتم
در رویا با او هم آواز می شدم
تا اندوهم را
یا گناهم را فراموش کنم
حالا که عقل وهم را به انقیاد خویش در آورده است
هنگام رویا می گویم:
بنگر!
قو آخرین آوازش را سرداده است.
اگر که غمگین بودم
اگر که غمگین بودم
پاییز زیبا بود
و گردش باد در میان برگ ها
به بازی کودکانی می مانست که از پی هم می دوند
اگر که غمگین بودم
با شنیدن صدای غاز های وحشی
پنجره را می گشودم
به تماشا می ایستادم
تا آسمان تمام می شد.
ماه و ستارگان
اگر چه آفتاب این جا
رنگ دیگری دارد
ماه و ستارگان
همان ماه و ستارگان سرزمین منند
شاید هم ستاره ای
که مرا در دوران کودکی همراهی کرده است
هنوز در نقطه ای نامعلوم از آسمان حضور داشته باشد
در شب های صاف
من پنجره بر ماه و ستارگان نمی گشایم
اگر چه می دانم
ماه و ستارگان
همان ماه و ستارگان سرزمین منند.
باران
برشیشه
قطره هایی چند
آرام می لغزند
و در لغزش خود تهی می شوند
چند قطره ای دیگر
در هم می قلطند
و شتابان تا انتهای شیشه می دوند
بر شیشه
قطره های چند
آرام می لغزند
و نگاه من در لغزش آن ها تهی می شود
چند قطره ای دیگر
شتابان تا انتهای شیشه می دوند
و شتاب نگاه من
بر شیشه می ماند.
دلتنگی
صندوق نامه ها خالی است
زیرسیگاری پر
و تلفن خاموش.
هوس
بر پوست خاکستری خاطراتم دست می کشم
و چون کسی
که زخمی شفایافته را لمس کند
دردی خوش احساس می کنم
سرخوش از این درد
هوس شمشیر می کنم.
خانه
خانه ای ساختم
از سنگ
در برابر باد ناتوان بود
خانه ای ساختم
از فولاد
در برابر باد ناتوان بود
خانه ای می سازم
از رویا
بی شک در برابر طوفان پایدار خواهد ماند.
میز پینگ پنگ
در جوانی
در آرزوی خانه ای بود
با اطاقی بزرگ برای یک میز پینگ پنگ
بعد آرزویش این شد
که جهان خانه ای برای همه باشد
حالا
در آرزوی خانه ای برای خویش است
اما این بار
جایی برای میز پینگ پنگ در نظر نگرفته است.
سفر
سفرم را با رویایی آغاز کردم
رویا ستاره ای را نشانم داد
ستاره را دنبال کردم
ستاره زنی را نشانم داد
زن را دنبال کردم
زن کبوتری را نشانم داد
کبوتر را دنبال کردم
کبوتر درختی را نشانم داد
درخت را دنبال کردم
درخت ستاره ای را نشانم داد
ستاره را دنبال کردم
ستاره رویایی را نشانم داد
رویا را دنبال کردم
رویا سفری را نشانم داد.
ماه
با روشنی صبح عشق در من طلوع کرد
گفتم دوستت دارم
مهربانانه گفت نه
خورشید در میان آسمان بود
بار دیگر گفتم دوستت دارم
با سردی گفت نه
در غروب خورشید
بار دیگر گفتم دوستت دارم
با پرخاش گفت نه
شب به ماه دل بستم
و ماه مرا تا طلوع دیگر همراهی کرد.
زیبایی
میان ستارگان می جویمش
بر زمین خاکی می یابم
و او مرا
بسان مادری که کودک به خواب رفته اش را از آغوش
بر بستر می نهد
بر این زمین خاکی فرو می نهد.
پیمان
با چشمان تو پیمان بسته ام
این یادگار هزاران ساله
سال های بد را
در چشمان تو زیستم
سال های خوب را
در برابر چشمانت
پیمان شکستم
و دوباره پیمان بستم
پیمان خواهم شکست
و دوباره پیمان خواهم بست.
قصه
هیچ شانسی نبود
برای زیستن
آن گونه که شایسته زیستن است
سنگی بر می دارم
و بر سطح ساکت آب برکه خیالم می اندازم
طرحی نقش می بندد
نامش را می گذارم
قصه.
امید
بر شاخه درختی نشسته است
به سویش می روم
بر شاخه ای دیگر می نشیند
به سوی شاخه دیگر می روم
بر درختی دیگر می نشیند
به سوی درخت دیگر می روم
به دوردست ها می گریزد
از اودل بر می دارم
از دوردست ها مرا فرا می خواند.
آسان
آسان
رویایم را فتح می کند
سخت
جانم را ترک
و من آن را عشق می نامم
این گونه آسان تر است.
تکه پاره ها
می اندیشیدم
تکه پاره های بجا مانده از من
چندان قابل توجه نیستند
از آن ها پیکری می سازم
در می یابم
زیباترم از آن که می اندیشیدم.
بیگانه
در خانه ام بیگانه ای منزل دارد
می خواهم به خاطره ای آویخته بر دیوار بنگرم
می گوید ننگر
می خواهم از پنجره به عابران بنگرم
می گوید ننگر
به هوای آفتاب از خانه می گریزم
بیگانه ابری می شود تیره بر آسمان.
آبشار
پشت رود
می شکند
ما با تحسین آبشار را می نگریم.
بیراهه
در برابر من یک بیراهه قرار داشت
و من انتخاب دیگری نداشتم
جز آن که در آن گام بگذارم
در عمل آن را انتخاب کردم
در رویا به راهی دیگر رفتم
راه ها با یکدیگر تلاقی کردند
دیرتر.
در غربت
در قطار مقابل هم نشسته بودیم
من خوشحال بودم
که او یک ایرانی است
او خوشحال بود
که من یک ایرانی هستم
و ما با هم وارد گفتگو نشدیم.
گذشته من
گذشته من قابل تحمل نبود
بر آن شدم
تا آن را بتدریج دگرگون کنم
تا قابل تحمل تر باشد
متوجه شدم
که آن نیز
مرا بتدریج دگرگون می کند
من هم برای آن قابل تحمل نبودم.
عاشقانه
ترا دوست دارم و نودلن را و آفتاب را
ترا، چرا که با تو از روی میل نودلن صرف می کنم
نودلن را، چرا که بدون تو از روی میل نودلن صرف می کنم
آفتاب را، چرا که در آفتاب
به تو و نودلن نمی اندیشم.
قطار
قطار اول را از دست دادم
قطار دوم را از دست دادم
قطار سوم را از دست دادم
قطار جهارم را از دست دادم
قطار پنجم را از دست دادم
قطار ششم را از دست دادم
جانم به لب رسید
سوار قطاری در جهت مخالف شدم
و به مقصد رسیدم.
پر
قو بال هایش را به هم می کوبد
پری بر زمین می افتد
باد آن را با خود همراه می برد.
بعد از آن
او پای دیوار نشست
و پاهایش را دراز کرد
این طور درد را کمتر احساس می کرد
در پشت سر او بسته شد
بیست چهار ساعت قبل هنوز او آزاد بود
دهانش و لبانش خشکیده بودند
آرزوی یک کوکاکولای سرد کرد.
تصویر در آیینه
اطاقی را نقاشی کردم
روی بوم
یک صندلی را نیز در آن نقاشی کردم
و زنی را که روی صندلی نشسته بود
و خود را در آیینه می نگریست
او از جایش برخاست و رفت
تصویر او را در آیینه آرایش کردم.
۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
سلام ممد شعرها بسیار زیبا هستند وحرف ندارند تشبیه ها، تصویرها و استعارها همه تازه و نو هستند وچون برخاسته از احساس عاطفی عمیق است بسیار تاثیر گذار ند .همه برایم جداب بودند بطوریکه نمی شود فقط چندتا را انتخاب کرد .به این ذهن شاعرانه ودر عین حال عمیق و انسانی تبریک میگویم
پاسخحذف