تازه ها، بخش هفتم
انتشار بعدی اوایل جولای
طعم برف
بستگی به این دارد،
که تو از آن چه بسازی
خورشید
شب
بهار
پاییز
باران
برف قبل از آن سفید بود
راستی برف برایت چه طعمی دارد؟
منطق
منطق به من دیکته می کند، چه احساس هایی باید داشته باشم. به این، به آن. به این، به آن. به این، به آن. احساس هایم روی میز تحریر در برابر چشمانم می رقصند و جایی در متنی که اساعه می نویسم پیدا می کنند. منطق اصلا برایم مهم نیست.امر ناممکن انسانی است، عشق می گوید.
قطره ای باران
اجازه داری یک مشکل را به تعویق بیندازی؟ البته که! توی کشو و تمام. اتیکت را فراموش نکن: مشکل شماره 1.
من مغزم کشو دارد. چه چیز هایی در آن ها جا داده ام. خدا مرا حفظ کند!
پاسخ ها از آسمان فرود می آیند. مگر این که وقتی باران می آید، تو هیچ گاه دستت را دراز نکنی.
قطره ای باران دستم را لمس می کند. یک فرشته بود؟
آیا می توانم
آیا می توانم خویشتن را زیر سئوال ببرم و در عین حال خویشتن را دوست بدارم؟
آیا می توانم ترا زیر سئوال ببرم و در عین حال ترا دوست بدارم؟
آیا می توانم خودمان را زیر سئوال ببرم و در عین حال خودمان را دوست بدارم؟
آیا می توانم واقعیت را زیر سئوال ببرم و در عین حال آن را دوست بدارم؟
آری می توانم
حقیقت و عشق با هم دوستند.
هم برای خودم، هم برای تو
دیو من دیو ترا توجیه می کند
دیو تو دیو مرا توجیه می کند
دیو ها اشتباهاتی هستند که ما می خواهیم به مثابه یک درستی بفروش برسانیم
یادم باشد، فردا پیش فروشگاه روسمن اسپری ضد دیو بخرم
هم برای خودم، هم برای تو.
او یک زن بود
او یک زن بود
یک هفته بعد
او یک زن جدی بود
یک هفته بعد
او یک زن حساس بود
یک هفته بعد
او یک زن زیبا بود
یک هفته بعد
او یک زن جذاب بود
یک هفته بعد
او یک زن بی نظیر بود
امروز او را برای آخرین بار دیدم.
من یک مصالحه هستم
من یک مصالحه هستم
تو یک مصالحه هستی
او یک مصالحه است
واقعیت یک مصالحه است
دولت یک مصالحه است
آنجلا مرکل یک مصالحه است
مصالحه ناپذیر هم یک مصالحه است
بس است دیگر با مصالحه های کاهل!
تو یک مصالحه جالب توجه و کامیاب هستی
ترا مصالحه ناپذیر دوست دارم!
آخ، ببخشید!
عشق هم یک مصالحه است
زیباترین مصالحه.
تا زمانی که
جهان موجودی است مانند من و تو
می تواند از شادی بدرخشد
می تواند دچار سرماخوردگی شود
می تواند دچار بحران شود
می تواند از عهده بحرانش برآید
زخم دارد
زخم هایش می توانند التیام یابند
می تواند دچار بیماری شود
هر آن چه من و تو دچارش می شویم
از یک دپرسیون خفیف گرفته تا یک پسیکوز
آهسته می گویم، اما باید این را بگویم
می تواند با شکست روبرو شود
و با صدای بلند می گویم
می تواند بارها و بارها از نو آغاز کند
تا زمانی که می درخشد
تا زمانی که بر پاهایش ایستاده است
تا زمانی که به خودش زحمت می دهد
با آن همکاری می کنم.
حالا این خونسردی
من درب و داغانم!
من درب و داغانم!
اجازه دارم آن را اعتراف کنم؟
حالا این خونسردی را از کجا دارم،
که با شما در باره آن به بحث می پردازم؟
و چه چیزی را باید خیلی زیاد جدی بگیرم؟
جادوی بدبختی
در برابر آن
جادوی خوشبختی کمک می کند
و خیلی زیاد جدی نگرفتن
بدبختی را
و خوشبختی را
یکی دیگر رهایت نخواهد کرد
دیگری تنهایت می گذارد
بنابراین نه خیلی زیاد و یک بار دیگر نه خیلی زیاد
و چه چیزی را باید خیلی زیاد جدی بگیرم؟
این که امروز یک روز آفتابی است
این که نیم ساعت دیگر قهوه می نوشی و سیگار می کشی
این که برای امروز ظهر نیمرو و نودلن داری
این که امشب دوستی را ملاقات می کنی.
در این لحظه چه می کنی؟
در این لحظه چه می کنی؟
شاید خوابیده ای
شاید کتاب می خوانی
شاید می روی خرید
شاید نشسته ای و به فکر فرورفته ای
شاید شادی ات را در سیگاری می پیچی
و آن را دود می کنی
من شادی ام را در واژه ها می پیچم
و آن را دود می کنم.
۱۳۹۰ فروردین ۱۲, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر