بخش چهارم
با تن و قلب و آگاهی
نرمالیته از چه
تشکیل شده است؟
وجد
کسالت
شادی
رنج
گاهی بالا
گاهی پایین
گاهی از دست همه چیز بستوه آمدن
و اجازه بیان فحشی را به خود دادن
به خویشتن یا به دیکران
گاهی زمین زیر پاها را از دست دادن
و به پروانه ای تبدیل شدن
با تن و قلب و آگاهی چیزی را خواستن
با تن و قلب و آگاهی چیزی را نخواستن
این همان بهشتی نیست که از آن رانده شده ایم؟
در باره آن
آدم آهسته در باره آن حرف می زند
ادم از آن می ترسد
آدم به آن فحش می دهد
آدم به آن احترام می گذارد
آدم آن را نادیده می گیرد
آدم به آن احتیاج دارد
آدم آن را خوار می کند
آدم قدر آن را می داند
آدم آن را انکار می کند
آدم روی آن حساب می کند
آدم آن را جدی نمی گیرد
آدم آن را اسرار آمیز می انگارد
آدم آن را ساده می انگارد
واقعیت.
کم و بیش
آسان
به درون آن فرو می غلتم
سخت
خویشتن را از آن رها می کنم
انگار در میانه روز سرو کله شب پیدا شده باشد
حفره سیاه
آیا تو نیز در خویشتن
حامل حفره ای سیاه هستی؟
از آن ترس نداشته باش
هر کس
کم و بیش
حامل حفره ای سیاه در خویش است
نبودن.
با تن و قلب و آگاهی
نرمالیته از چه
تشکیل شده است؟
وجد
کسالت
شادی
رنج
گاهی بالا
گاهی پایین
گاهی از دست همه چیز بستوه آمدن
و اجازه بیان فحشی را به خود دادن
به خویشتن یا به دیکران
گاهی زمین زیر پاها را از دست دادن
و به پروانه ای تبدیل شدن
با تن و قلب و آگاهی چیزی را خواستن
با تن و قلب و آگاهی چیزی را نخواستن
این همان بهشتی نیست که از آن رانده شده ایم؟
در باره آن
آدم آهسته در باره آن حرف می زند
ادم از آن می ترسد
آدم به آن فحش می دهد
آدم به آن احترام می گذارد
آدم آن را نادیده می گیرد
آدم به آن احتیاج دارد
آدم آن را خوار می کند
آدم قدر آن را می داند
آدم آن را انکار می کند
آدم روی آن حساب می کند
آدم آن را جدی نمی گیرد
آدم آن را اسرار آمیز می انگارد
آدم آن را ساده می انگارد
واقعیت.
کم و بیش
آسان
به درون آن فرو می غلتم
سخت
خویشتن را از آن رها می کنم
انگار در میانه روز سرو کله شب پیدا شده باشد
حفره سیاه
آیا تو نیز در خویشتن
حامل حفره ای سیاه هستی؟
از آن ترس نداشته باش
هر کس
کم و بیش
حامل حفره ای سیاه در خویش است
نبودن.
دایی جان این واقعیت خیلی قشنگه.حال کردم با اجازه اون را تو سایتم می ذارم
پاسخحذف